معنی طبابت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
طبابت کردن
پزشک بودن، درمانگری کردن
ادامه...
پزشک بودن، درمانگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اصابت کردن
(مُ دَ لَ)
به هدف خوردن. به نشانه رسیدن تیر و جز آن. رسیدن.
ادامه...
به هدف خوردن. به نشانه رسیدن تیر و جز آن. رسیدن.
لغت نامه دهخدا
اجابت کردن
پذیرفتن قبول کردن مستجاب کردن گردن نهادن خواهش و مراد کسی را بر آوردن روا کردن، دفع فضول کردن، یا اجابت کردن معده. دفع فضول کردن آن
ادامه...
پذیرفتن قبول کردن مستجاب کردن گردن نهادن خواهش و مراد کسی را بر آوردن روا کردن، دفع فضول کردن، یا اجابت کردن معده. دفع فضول کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصابت کردن
اصابت کردن
به هدف خوردن، به نشانه رسیدن تیر و قرعه به او اصابت کرد
ادامه...
به هدف خوردن، به نشانه رسیدن تیر و قرعه به او اصابت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خباثت کردن
خباثت کردن
پلید بودن، ناپاک بودن، بدذات بودن
ادامه...
پلید بودن، ناپاک بودن، بدذات بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر طبیعت کردن
طبیعت کردن
خندیدن طفل شیر خواره (مستعمل در هند)
ادامه...
خندیدن طفل شیر خواره (مستعمل در هند)
فرهنگ لغت هوشیار
طهارت کردن
پاک ساختن شخص کالبد یا عضوی از اعضای خویش یا چیزی دیگر را از پلیدی های ظاهری
ادامه...
پاک ساختن شخص کالبد یا عضوی از اعضای خویش یا چیزی دیگر را از پلیدی های ظاهری
فرهنگ لغت هوشیار
عبارت کردن
ویچاردن، گواژیدن (به کنایت سخن گفتن) تعبیر کردن، سخن گفتن به کنایت
ادامه...
ویچاردن، گواژیدن (به کنایت سخن گفتن) تعبیر کردن، سخن گفتن به کنایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر عبادت کردن
عبادت کردن
پرستش کردن
ادامه...
پرستش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کتابت کردن
کتابت کردن
نوشتن تحریر کردن: (تا نوبت وراثت به یعرب بن قحطان رسید اول کسی بود که بخط عرب کتابت کرد)
ادامه...
نوشتن تحریر کردن: (تا نوبت وراثت به یعرب بن قحطان رسید اول کسی بود که بخط عرب کتابت کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر طهارت کردن
طهارت کردن
((~. کَ دَ))
پاک کردن، شستن اندامی که کثیف باشد
ادامه...
پاک کردن، شستن اندامی که کثیف باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویر عبارت کردن
عبارت کردن
((~. کَ دَ))
تعبیر کردن، به کنایه سخن گفتن
ادامه...
تعبیر کردن، به کنایه سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویر اجابت کردن
اجابت کردن
برآوردن، پاسخ دادن، پذیرفتن
ادامه...
برآوردن، پاسخ دادن، پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
للمنافسة
ادامه...
لِلْمُنَافَسَةَ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
Compete, Contest
ادامه...
Compete, Contest
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
compétitionner, concourir
ادامه...
compétitionner, concourir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
соревноваться
ادامه...
соревноваться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
競争する , 競う
ادامه...
競争する , 競う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
مقابلہ کرنا , مقابلہ کرنا
ادامه...
مقابلہ کرنا , مقابلہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
প্রতিযোগিতা করা
ادامه...
প্রতিযোগিতা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
แข่งขัน , แข่งขัน
ادامه...
แข่งขัน , แข่งขัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
kushindana
ادامه...
kushindana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
rekabet etmek, yarışmak
ادامه...
rekabet etmek, yarışmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
경쟁하다
ادامه...
경쟁하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
bersaing, bertanding
ادامه...
bersaing, bertanding
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
להתחרות , להתחרות
ادامه...
להתחרות , להתחרות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
konkurrieren, wettbewerben
ادامه...
konkurrieren, wettbewerben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
प्रतिस्पर्धा करना , प्रतियोगिता करना
ادامه...
प्रतिस्पर्धा करना , प्रतियोगिता करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
concurreren, strijden
ادامه...
concurreren, strijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
competir
ادامه...
competir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
competere
ادامه...
competere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
competir
ادامه...
competir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
konkurować, rywalizować
ادامه...
konkurować, rywalizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
змагатися
ادامه...
змагатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر رقابت کردن
رقابت کردن
رِقابَت کَردَن
竞争 , 竞赛
ادامه...
竞争 , 竞赛
دیکشنری فارسی به چینی